گاهی تمام شهوت و عشق آدمیان را، یکجا در درونم، برای بوسیدن لبهایت، سراسیمه داغ داغ حس میکنم، که آنچنان ببوسمت که گویی پایان جهان است. که خدا قهر کند و شیطان تعظیم کند. لبهایت را، گریه کنان، زاری کنان، دوست میدارم. بگو به لبهایت چند قطره اشک بریزد تا عطشم را بیشتر کند. و وقتی اشک لبهایت، خشک شد در آغوشم بیا. این فشرده در میان هیچ و درد را، به نگاهی عمیق دعوت کن؛ که آنچنان ببوسمت، که از تو و لبهایت، چیزی برای آدمها و گورت باقی نماند.
درباره این سایت