محل تبلیغات شما
برات بگم از خواب، وقتی که هنوز می تونست مسکّن باشه. اون روزایی که هنوز میشد بهش اعتماد کرد. وقتی زخم ها هنوز آنقدر عمیق نبودن که نشه تحملشون کرد. وقتی زمان هنوز اونقدر زیاد بود که بشه یه چیزایی رو درست کرد.
با گریه میخوابیدی و بعد خواب انگار رو همه چی، یه گَردِ بی تفاوتیِ عجیبی پاشیده بودن. پا میشدی و دیگه آدمِ رو به مرگ، قبل خواب نبودی. 
فکر می کنم خوابیدن تنها ناجی فوری ِ بشر برای رهایی از درداشه. اما بدبختی اینه که اونم فقط تا یه جایی جواب میده.
حالا اما خواب هم تحمل هضم کردن و تسکین دادنِ این حجم از دردا رو نداره؛ وقتی بعد ده ساعت خواب تا چشم وا میکنی، هنوز یادت میاد که قبل خواب کجای بدبختی ها دست و پا میزدی، ده ساعت که خوبه، ده سال هم کمه واسه اینکه بعد خواب، آدم بدبختِ قبل خواب نباشی. اون موقع ها وقتی بهش فکر می کردم میترسیدم، از مردن، از نبودن. حالا اما خیلی وقتا واقعا دلم نمیخواد دیگه بیدار شم. حالا دیگه هیچ آرامشی بعدش نیست که هیچی، خودشم خیلی وقتا فقط کابوس و عذابه. دیگه بهش اعتماد ندارم، خیلی بده اعتماد آدم از دست بره.
خواب هم دیگه برام جواب نمیده.
الان
دیگه
فقط
باید
مُرد.

یارب نوشته بد، از یار ما بگردان

ای درد توام درمان...

انچه که فراموش نشد

خواب ,رو ,بهش ,فقط ,ها ,یه ,قبل خواب ,ده ساعت ,خیلی وقتا ,حالا اما ,خواب هم

مشخصات

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

اجرای با کیفیت همایش و جُنگ ها Raymond's style ❤داستان های معجزه آسا❤ adilfincatch yousefbabazadeh موزیک و آهنگ شرکت تعاونی چند منظوره بِر کبیر Sonja's collection tannobeepe هیئات و مجامع مذهبی نیشابور Rosa's collection