محل تبلیغات شما

طاقتم تمام شد و باز به دیدارت آمدم. و این نشانه‌ ی دوست داشتن است نه ضعف. در سینه ی من قلبی ‌ست که بی‌ دریغ به مهر می‌‌تپد و فرقی‌ نمی کند اسمش را چه می گذاری. حتی  ساده لوحان هم عاشق می‌‌شوند و ابراز عشق حتی از زبان ساده انگارترین آدم روزگار، کاری احمقانه نیست.
 حسِ دوست داشتنت آنقدر محکم و قوی در وجودِ من نشسته است که  از احتمال وقوع هیچ چیزی، دیگر نمی ترسم. چه اتفاقی‌ قرار بود بیفتد سنگین تر از نبودنت؟
اعتراف می کنم که من همیشه با ترس‌های عجیب و غریبی  زیسته ‌ام. 
تمام لحظه‌هایی‌ که با تو بوده ام، از ترسِ لحظه ی خداحافظی بر خود لرزیده ام. هربار که به من نزدیکتر شدی و تظاهر به بازگو کردنِ مکنوناتِ قلبی ‌ات کردی، از حقیقت نداشتنش ترسیدم. پس از هربار عشق ورزی، از فکرِ فاجعه ی رها شدن در بستری نفرین شده رعشه گرفتم و هربار که برای ادامه دادن بهانه آوردی، هزاران بار ترسیدم که نکند حتی سایه ‌ات را از من پس بگیری.
محبوبِ من!
با وجودِ تمام این ترس‌ها باز به دیدارت خواهم آمد، زیرا برای روحِ سازگارِ من دیگر طاقتی نمانده است.


آدرس وبلاگ جدید:

 

یارب نوشته بد، از یار ما بگردان

ای درد توام درمان...

انچه که فراموش نشد

ی ,هربار ,‌ات ,قلبی ,ساده ,ترسیدم ,به دیدارت ,هربار که ,باز به ,ترسیدم پس ,پس از

مشخصات

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

titodismou Effie's life moogesyti catbilegpa دنیانت کسب درآمد از اینترنت | همکاری در فروش شارژ پروانه inunidic کار در خانه Freddy's notes