محل تبلیغات شما
نوشت: 
بله، من عمدا گذاشتم اسمت یادت در جانم بدود. خودم خواستم. می شد همه نشانه ها را ندیده بگیرم، می شد نگاهت نکنم، می شد صدایت را نشنوم، می شد نزدیکت نیایم، می شد آتش را بغل نکنم، اما دلم برای خواستن تنگ شده بود. دلم برای تندتر زدن قلبم برای نفسهای بریده وقتی بوی تنت را . آخ. دلم برای نگاه کردنت وقتی میخندی و مردن برایت تنگ شده بود. بله، می شد نبینمت. پادشاه ندیدنم من. می شد به این فکر کنم که این پاییز اگر عاشقت شوم از زمستان جان سالم به در نخواهم برد. زمستان فصل بدی است برای عاشق تو بودن که خودت زمستان ترین بهار خدایی. می شد برای لبهای نازکت برای انگشتهای مهربانت نمیرم. می شد تشنه ات نشوم اما راستش این یک بار را دلم خواست از تشنگی بمیرم. 
بعد، هرچه نوشته بود را پاک کرد. کنار پنجره ایستاد، و صبر کرد تا شراره های جنون در کلمات نگفته زیر زبانش بمانند و استخوان هایش را خاکستر کنند. یک شکل دوست داشتن شاید همین است که نخواهی کسی را که دوست داری در جهان تاریکت شریک کنی. احتمالا، مزخرف ترین شکلش.

'حمید سلیمی'

یارب نوشته بد، از یار ما بگردان

ای درد توام درمان...

انچه که فراموش نشد

دلم ,زمستان ,دوست ,تنگ ,پادشاه ,نکنم، ,می شد ,دلم برای ,شده بود ,تنگ شده ,هرچه نوشته

مشخصات

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

وبلاگ انجمن اتوماسیون صنعتی مجله آنلاین فارسی دورهمی مقالات حقوقی مطالب اینترنتی etprepobab boabloodamso دلنوشته ها برای پیمان مظلومانه سفرکرده ام tropamkakcae ardinnahofs